عزیزمامانی سلام امروز واسه ای ناهار دعوت بودیم البته بدون بابایی یکی از آشنا هامون سفره حضرت ابوالفظل نذر کرده بود برای خونه دار شودنشون که الحمدالله خونه خریدن و امروز مراسم گرفته بودن ماهم با مامان جون اینا رفتیم که ماشاا... خیلی پسر ماهی بودی چون موقع دعا خوندن تو بغلم خوابت برد وقتی هم که داشتیم ناهار میخوردیم اروم تو بغلم نشسته بودی اما بعداز ناهار اصلا بغلم نبودی کلا تو بغل فامیل ها بودی ماشاا.. از بس که شیرینی عزیزم داشتن برات سر ودست میشکستن الانم که خونه ایم داری شیر میخوری تا لالا کنی مهربونم چون تو این چند ساعته خیلی خسته شدی اینم چندتا عکس از تر...