یه روز پائیزی

سلام گلکم

امروز حسابی اقا بودی عزیزم چند روزی بود که از بابایی میخواستم تا شما رو ببر آرایشگاه اخه تا این

 مدت خودم شما رو میبردم ارایشگاه زنانه  بابایی هم موافقت کرد وبراساعت شش و نیم عصر وقت

 گرفت ما هم شمارو با کلی حرف زدن و جایزه خریدن راضی کردیم که ببریم البته من هم رفتم تا شما

 بهونه ای نداشته باشی وقتی نوبتت شد من خیلی استرس گرفته بودم فقط به خاطر اینکه آرایشگاه رو

 رو سرت نذاری تا عموها از دستت کلافه نشن اما وقتی عمو کارش رو شروع کرد من این شکلی شده

 بودم از تعجب که واقعا این امیر مهدی که انقدر اروم نشسته خدایی که خیلی پسر خوبی شده

 بودی افرین عزیزم ما هم به قولمون عمل کردیم وبعداز آرایشگاه رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی که

 خودت بره ناقلا رو انتخاب کردیماهم برات تخته نقاشی رو بر داشتیم  مبارکت باشه عزیزم

خیلی ماه شدی عزیزم عاشششششقتتتتتتتتتتتتم