گل پسرم امیر مهدیگل پسرم امیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

شکلات مامانی وباباش♥

تولد بابای

سلام به همه کوچولوها شکلات مامانی وبابای اولین خاطراتت رو میخوام با اولین تبریک تولد شروع کنم اخه امروز تولد باباجونت ولی هنوز به خودش چیزی نگفتیم چون میخوایم سوپرایزش کنیم فکر کنم خودشم  یادش نباشه که امروز تولدش اخه تو این چند روز مشغله ای کاریو فکری زیادی داشته بااین حال امیدوارم از کادویی که براش خریدیم خوشش بیاد باباجون بهترینم تولدت مبارک ...
17 آبان 1390

بارش برف و شکر خدا

شیرین شکرم سسسسسسسلام دیشب اولین برف زمستون امسال تو شهر ماشروع به باریدن کرده بود صبح وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم رحمت خدا کل زمین رو سفید پوش کرده  کل شب رو برف  باریده بود هرچند الانم داره نمنم میباره عزیزکم امسال همه چیزبرامون لذت خاصی داره مثل بارش برف اونم به خاطر حضور تو که همه چیز رو تو زندگی برامون لذت بخش تر کرده وگرمی ومحبت رو هم زیاد؛ خدا رو انداره ی همه چیز های که برامون خلق کرده شکر که نعمتی به این زیبایی یعنی حضور تو رو  توزندگیم به من ارزانی داشته مهربونم انشاا....  توهم در همه حال قدر دان خالق زییایی ها باشی     ...
17 آبان 1390

تفریحات امروز

هستی مامانی سلام ا مروز صبح رفتیم خونه خانوم جون چون دایی جون حسن اینا اونجا بودن برا ناهار هم خونه مادر بزرگ باباجونی دعوت بودیم چون قربانی کشته بودن واسه بعداز ظهرهم شما یه خواب خرگوشی کردی و زودی بیدار شدی بعداز شام هم چون مامانی باز دلش ددر میخواست رفتیم خونه دوست مامانی برا عیادت مامانش چون تازه عمل کرده بود اونجا هم اولش اروم بودی ولی وقتی یخت باز شد شروع کردی به شیطنت وقتی اومدیم خونه چون یه چند روزی که خیلی آب دهنت میره رفتم دندون گیرت رو آوردم تااونم ازآکبندی دراد گل پسرم اشاا... دندونهای محکم وسالمی اونم بدون درد در بیاری ادامه مطلب روحتما ببینید     دندون گیرت ...
17 آبان 1390

دلتنگی

جوجه طلائی مامانی سلام اخر هفته رو رفته بودیم قم خونه عمه جون خیلی هم خوش گذشت حرمم خیلی شلوغ بود اخه شهادت بود توام واسه خودت مرد شدی عزیزم چون با بابای میرفتی زیارت قبولت باشه  عزیزم وقتی ما قم بودیم خانوم جون اینا رفتن مشهد خوش به سعادتشون چون روز عرفه  اونجان مامانی هم خیلی دلش براشون تنگ شده که دیروز اصلا حوصله نداشتم تا گریه کردم و یکمی خالی شدم امروز روز خیلی قشنگی روز اجابت دعا از همه دوستای نینی وبلاکی التماس دعا دارم پسرک نازم عاشقانه دوستت دارم ...
15 آبان 1390

گلخانه

عسلم نفسم سلاااااااااااااام تواین دوروز مامان بزر گ اینا رفته بودم قم تا به عمه جون اینا سر بزنن ما هم که تنها بودیم رفته بودیم خونه ای خانوم جون اینا امروز ناهار هم دایی جون مهدی دعوتون کرده بود اونم تو گلخانه اش که پسمل گلم واسه اولین بارش بود که به اونجا میرفت خدارو شکر حسابی ام  بارون بارید و هواهم سرد شده بود ولی در عوض داخل گلخانه گرم بودتواونجا خیلی بهمون خوش گذشت ولی یه کوچولو اذیت شدی آخه به خاطر سردی هوا لباس گرم بهت پوشونده بودم که خیلی توش راحت نبودی چون نمیتونستی زیاد دستو پای چوچولوت رو تکون بدی بعداز این هم که اومدیم خونه یکمی بازی کردی والانم خسته شدی و داری شیرمیخوری تا لالا کنی  از شانس دور...
6 آبان 1390

واکسن 4ماهگی

پسرقشنگم سلام امروز بالاخره بعداز ده روز بردمت مرکز بهداشت برازدن واکسن ٤ماهگیت اگرم دیر بردمت  به خاطر این بود که توی این چند روز یا مهمون داشتیم یاهم که میرفتیم مهمونی امروز صبح  هم چون بابای کار داشت زودتر رفت سر کار ومن وتو دوتایی رفتیم که اولش زیاد گریه نکردی ولی بعداز ظهر کلا بغلم بودی چون تا میذاشتمت زمین پاتوتکون میدادی اونوقت گریه میکردی  الانم چون بابای حسابی خسته شده بود زودخوابید توام الان لالاکردی   ولی هی نق میزنی اشاا...زودی خوب بشی چون مامانی اصلا طاقت گریه هات رو نداره ملوسکم   دوووووووووووووووست دارم دلبندم ...
1 آبان 1390

تاپ بازی

نازپسری سلام امروز سوار تاپ قشنگت کردم واصلاهم فکرش رو نمی کردم که بتونی خودت رو داخل تاپ  نگه داری ولی وقتی سوارت کردم حسابی خوشت اومده بود ودستات رو هم قشنگ از میله هاش گرفته بودی و باباجونم داشت حولت میدادکه یک دفعه مامانی رو صدا کرد که  نگاه تو کنم آخه تو توی تاپ خوابت برده بود  واسه مامانی هم خوب شد دیگه  بخاطر  اینکه یه روش جدیدی پیدا کردم برا خوابوندن تو بقیه عکساتم تو ادامه مطلب ...
30 مهر 1390