گل پسرم امیر مهدیگل پسرم امیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

شکلات مامانی وباباش♥

اولین شب یلدا

ناز پسرم سلام امشب اولین شب یلدای تو که باهم دیگه جشن گرفتیم که البته با ماه محرم مصادف شده بود امروز بعداز ظهر هم با مامان جون یه سررفتیم خونه ای خاله اش از اونجا هم رفتیم خونه مامانش یعنی مامان بزر گ بابای تا امشب رو دورهم باشم که حسابی خسته شدیم بخاطر اینکه بچه ها حسابی شلوغ کردن توهم آخرهاش خسته شده بودی الانم تو خونه ایم وجنابعالی داری بهانه میگیری قربون پسر گلم بشم               شب یلدات مبارک عزیزم ...
1 دی 1390

اولین کتاب

یکی یه دونم امروز عصری با باباجون رفتیم کتابخونه تا واسه ای مامانی جزوه بخریم که منم ازفرصت استفاده کردم ویه کتاب داستان ویه کتاب تربیتی برات خریدم مبارکت باشه عسلم ...
24 آذر 1390

شروع اولین غذای کمکی

سلام برقند عسل مامانی  دیروز قبل ازاینکه ناهارمون رو بخوریم از مامان جون خواستم که برات فرنی درست کنه آخه من بلد نیستم فرنی درست کنم که مامانی هم زحمت کشیدو برات درست کرد که البته توهم دستیارش بودی تا ببینی قرار چه غذای خوشمزه ای رو نوش جان کنی  مامانی قربونت بشه با این غذا خوردنت                        کمک به مامان جون قند عسل وظرف غذاش نوش جونت گل پسرم انقدر خوشش اومده بود که میخواست قاشقشم بخوره ...
23 آذر 1390

تولدشش ماهگی

گل پسرم سلام                                       تولد تولد تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارکککککککککک خوشگله مامانی تولد شش ماهگیت مبارک البته سه روز پیش بود اما جون اینترنتمون قطع بود  امروز برات مینویسم ماشاا..تواین مدت پیشرفت های زیادی داشتی و حسابی شیطون شدی یاد گرفتی که میچرخی و غل میخوری اونم به شکل دایره ای واگه یه مانعی هم جلوی راهت باشه یه جیغ بنفش میزنی تو اون مانع رو از جلوی راهت برداریم یاد گرفتی که پاهای چوچولوت  رو بلند میکنی و دستای نا...
23 آذر 1390

اولین نذری

گلکم سلام امسال اولین سالی بود که تو هم توشب عاشورا واسه ای پختن حلیم نذری کنارمون بودی بخاطر همین چندتا عکس از کنار دیگ ازت انداختم پدرجون  امیر مهدی بغل بابایی ومامان جون ...
17 آذر 1390

اولین محرم

پسر گل مامان سلام این چند وقته حسابی سرمون شلوغ بود اولش کمک به مامان جون بخاطر اینکه داشتن کابینت آشپزخانه شون رو عوض میکردن همم اینکه چون عمه جون از قم اومده بیشتر میریم بالا خونه  مامان جون که بعداز اون با اومدن محرم با عمه جون یه سر رفتیم بازار وبرات لباس مشکی  خریدیم آخه عزیزم امسال اولین محرم تو مامانی هم دوست داره که ازتو بچگی خادم امام  حسین (ع)باشی و ما هم بتونیم تو رو حسینی بار بیاریم دیروز هم که مراسم شیر خوارگان بود لباس سقایت رو که مامان جون از مکه برات آورده بود  رو تنت کردم وبا هم رفتیم حسینیه امام که مراسمش عالی بود امروز صبح هم رفتیم خونه مادر بزرگ بابای چون حلیم ...
12 آذر 1390

عکس شکلات

امروز صبح باهم دیگه رفتیم خونه ای پسرعموی مامان وبابا که همسایمونن مامانی هم از فرصت استفاده کرده و تو رو گذاشت تو ماشین بچه اشون وازت عکس انداخت       ...
30 آبان 1390

بی قراری واسه درآوردن دندون

سلام پسرک نازم تواین چند روزه حسابی بی قراری میکنی آخه به سلامتی داری دندون در میاری اولش همه اش آب دهنت میرفت که من فکر میکرددم سردیت شده ولی وقتی دیدم این تمومی  نداره گفتم شاید میخوای دندون دراری که باورمم نمی شد چون به نظرم خیلی زوده رفتم ودندون گیرت رو واست اوردم که خیلی باهاش راحت نبودی بخاطر همین مسواک انگشتیت  رو برات اوردم که خیلی هم ازش خوشت اومده بود ووقتی رو لثه هات میکشیدم خندت میگرفت دیروزم رفته بودیم خونه ای خانوم جون اونجا هم خیلی گریه کردی که دایی جون احمد یه ژل گیاهی داد بهم که بزنم روی لثه هات تا درد وخارشش رو کم کنه وقتی هم که اومدیم خونه انقدر گریه کردی  که مامانی به ت...
27 آبان 1390