اولین محرم
پسر گل مامان سلام این چند وقته حسابی سرمون شلوغ بود اولش کمک به مامان جون بخاطر اینکه داشتن کابینت آشپزخانه شون رو عوض میکردن همم اینکه چون عمه جون از قم اومده بیشتر میریم بالا خونه مامان جون که بعداز اون با اومدن محرم با عمه جون یه سر رفتیم بازار وبرات لباس مشکی خریدیم آخه عزیزم امسال اولین محرم تو مامانی هم دوست داره که ازتو بچگی خادم امام حسین (ع)باشی و ما هم بتونیم تو رو حسینی بار بیاریم دیروز هم که مراسم شیر خوارگان بود لباس سقایت رو که مامان جون از مکه برات آورده بود رو تنت کردم وبا هم رفتیم حسینیه امام که مراسمش عالی بود امروز صبح هم رفتیم خونه مادر بزرگ بابای چون حلیم ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
16:42
عکس شکلات
امروز صبح باهم دیگه رفتیم خونه ای پسرعموی مامان وبابا که همسایمونن مامانی هم از فرصت استفاده کرده و تو رو گذاشت تو ماشین بچه اشون وازت عکس انداخت ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
13:29
بی قراری واسه درآوردن دندون
سلام پسرک نازم تواین چند روزه حسابی بی قراری میکنی آخه به سلامتی داری دندون در میاری اولش همه اش آب دهنت میرفت که من فکر میکرددم سردیت شده ولی وقتی دیدم این تمومی نداره گفتم شاید میخوای دندون دراری که باورمم نمی شد چون به نظرم خیلی زوده رفتم ودندون گیرت رو واست اوردم که خیلی باهاش راحت نبودی بخاطر همین مسواک انگشتیت رو برات اوردم که خیلی هم ازش خوشت اومده بود ووقتی رو لثه هات میکشیدم خندت میگرفت دیروزم رفته بودیم خونه ای خانوم جون اونجا هم خیلی گریه کردی که دایی جون احمد یه ژل گیاهی داد بهم که بزنم روی لثه هات تا درد وخارشش رو کم کنه وقتی هم که اومدیم خونه انقدر گریه کردی که مامانی به ت...
نویسنده :
بابایی و مامانی
15:59
عکس شکلات
قند عسل مامانی بالباس بچه گی باباجونش ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
10:50
تولد 5 ماهگی
جیگرطلای مامانی سلاممممممممممم تولد تولد تولدت مبارک پسرک ماهم به سلامتی 5 ماه شدی هورااااااااااااااااااااااااااااااااا توی این مدت خیلی چیز ها یاد گرفتی مثل به پشت خوابیدن با لب ودهنت صدا در آوردن الکی خندیدن که انگاری داری سرفه خفیف میکنی و.......... یه عالمه کارها و خودشیرینی های که نه تنها دل من وبابای رو برده بلکه کل فامیل هم دوست دارن خدایا شکر که تا الان با خوشی کنار هم بودیم و از در کنار هم بودن لذت بردیم اشاا... بعداز این هم همینگونه باشه وخداجونم بابت تمام خوبیهات سپاسگزاریم &nbs...
نویسنده :
بابایی و مامانی
17:55
مهمونی
عزیزمامانی سلام امروز واسه ای ناهار دعوت بودیم البته بدون بابایی یکی از آشنا هامون سفره حضرت ابوالفظل نذر کرده بود برای خونه دار شودنشون که الحمدالله خونه خریدن و امروز مراسم گرفته بودن ماهم با مامان جون اینا رفتیم که ماشاا... خیلی پسر ماهی بودی چون موقع دعا خوندن تو بغلم خوابت برد وقتی هم که داشتیم ناهار میخوردیم اروم تو بغلم نشسته بودی اما بعداز ناهار اصلا بغلم نبودی کلا تو بغل فامیل ها بودی ماشاا.. از بس که شیرینی عزیزم داشتن برات سر ودست میشکستن الانم که خونه ایم داری شیر میخوری تا لالا کنی مهربونم چون تو این چند ساعته خیلی خسته شدی اینم چندتا عکس از تر...
نویسنده :
بابایی و مامانی
16:32
تبریک
میلاد باسعادت امام رئوف شمس الشموس علی ابن موسی الرضا مبارکباد ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
16:41
زیارت
سلام کوچولوی نازم روز سه شنبه٢١تیرماه دایی جون حسن ماروبرای شام دعوت کرد چون هوا خیلی گرم بود تصمیم گرفتیم که بریم بیرون شام بخوریم به همین خاطر رفتیم امامزاده کوه که هم زیارت بود وهم تفریح واین مکان هم اولین زیارتگاهی بود که باهم رفتیم. زیارتت قبول گل پسر ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
16:40